حدود ده سالم بود که داخل حوض قدیمی که در وسط حیات خانه مان بود رفته بودم ، با توجه به اینکه شنا بلد نبودم دست خودم را به لبه ی پاشویه میگرفتم و داخل آب فرو رفته و در میآمدم . اهالی خانه و مرحوم داماد بزرگمان همگی در اطاقی در انتهای راهرو منزل نشسته و گرم گفتگو بودند . همینطور که از روی کودکی مشغول بازی بودم ناگهان دستم از روی پاشویه لیز خورد و به وسط حوض رفتم . چند بار در آب فرو رفته و هر بار که بالا میآمده به قصد ردخواست کمک دهانم را که باز میکردم مقداری آب خورده و دوباره فرو میرفتم . ناگهان خواهرم را که چند سالی از خودم بزرگتر بود دیدم که روی پله راهرو ایستاده و دست میزند و تکرار میکند که ، علیرضا داره شنا میکنه . با شنیدن این کلمات دیگر ناامید شدم و با بیهوشی آماده رفتن به آن دنیا شدم . وقتی به هوش امدم متوجه شدم که دامادمان مرا سر و ته کرده و تکان میدهد تا آبهایی که خورده ام را خارج کند . اینهم بود ماجرای دومین گذر از مرگ که هرچه جلو تر برویم هیجان انگیز تر خواهد شد و تمامی اینها این سؤال را برایم بر خواهد انگیخت که برای چه ماندم .
.: Weblog Themes By Pichak :.